بردیابردیا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

ماجراهای پسرم

بردیا در 15 ماه و نیمگی

سلام  پسرم امشب وقت کردم  یه سر به وبلاگت بزنم و به روزش کنم. اینروزها البته مثل همیشه! خیلی سر من و بابایی مشغوله! بابایی مشغول کارگاه و مغازه و من ترجمه و  تدریس و کارهای خونه و تو هم بین من و بابا مشترکیم! دیگه بر خودت مردی شدی یه هفته ای می شه هروقت نگات میکنم می بینم دیگه بزرگ شدی! خلق و خوی خودت رو داری و خیلی هم پسر مستقل و باوقاری هستی! الان حسابی با نمایش دادن برا مامان بزرگ و بابابزرگ کیف می کنی و رو نک پا راه میری! فعلا باید برم ولی قول می دم زودی بیام و بازم برات بنویسم. دوستت دارم پسرم ...
29 شهريور 1393

بردیا خوب شد

خب بالاخره بردیا حالش خوب شد. همونطور که قبلا نوشتم چهارشنبه از مدرسه که اومدم دیدم تب کرده هرچی استامینوفن هم بهش میدادیم زیاد اثر نمی کرد. دیگه جمعه نگران شده بودم دو شب نخوابید. لختش کرده بودم و سعی میکردم با ایجاد ناراحتی کمتر با پارچه مرطوب خنکش کنم. نمیذاشت مجبور شدم کمی دستم رو نمناک کنم و تنش رو ناز کنم تا اجازه داد یه حوله مرطوب گذاشتم رو تنش. از خاله شهرزادش کمک خواستم و اتفاقا اومده بودن شمال و سریع اومد بردیا رو دید. گفت اگه خوب نشد شنبه ببرمش دکتر. خودش وسایل معاینه نداشت و جالب اینه که بعد از رفتنش، استامینوفن بهش دادم و تبش قطع شد و دیگه تب نکرد. واقعا دست بعضی دکترا شفاست که خاله شهرزادشم جزو همون دسته اس. تا صبح راحت خوابید ...
17 شهريور 1393

و دوباره تب!

از دیروز دوباره بردیا تب کرده نمیدونم شاید برای یه دندون کرسی سمجه که درنمیاد و بردیا همش انگشتش توی دهنشه و هزار هزار تا میکروب نوش جان میکنه! نمی دونم حدود یه ماهه که جای دندون کرسی بالا ورم کرده و کبود شده و گاهی سفید میشه و گاهی هم معمولیه! دیروز انگشتم رو گذاشتم روش البته با هزار جور فیلن بازی کردن! انگشتم رو روی لثه اش فشار داد بنابراین احتمال اینکه آبسه ای چیزی باشه رد میشه چون درد نداره فعلا منتظرم ببینم چی میشه خدا کنه که زود خوب شه اینم دو تا عکس از دویدنش تو حیاط ...
13 شهريور 1393

حدود یک ماه گذشت و بردیا به 15 ماهگی رسید

خیلی وقته که نتونستم بیام به وبلاگ بردیا ، خیلی سرم شلوغ بود . الان که دارم براش می نویسم 3 روزه 15 ماه رو رد کرده، واقعا آدم باورش نمیشه، چطور یه نوزاد کوچک یه کودک نوپا میشه، واقعا که هر لحظه اش معجزه است. خب اگه بخوام به خلاصه اخبار ماه گذشته بپردازم باید بگم بدترین خبر این بود که بردیا مریض شد.اولش کمی کج خلقی می کرد آخه دندون های 5 و 6 را با هم داشت درمیاورد. بعد کم کم تب کرد و تبش شدید شد. نمیذاشت با پارچه مرطوب خنکش کنم حتی دستم اگه مرطوب بود بهش می خورد گریه  میکرد. همش هم برخلاف همیشه می خواست بیاد تو بغلم و انگشت بمکه تا بخوابه. از 4 صبح روز بعد یهو اسهالی شد و بالاخره معلوم شد منشا تب چیه، جمعه بود ، نمی خواستم ببرمش بیمار...
11 شهريور 1393
1